اسباب کشی در روز فرخنده

بنده افتخار دارم که اعلام کنم که در این روز فرخنده ( یعنی 8/8/88) از بلاگ اسپات هم رفتیم یه جای دیگه



پورپدر دات کام رو دریاب!

مالک

تو یک آیه قرآن هست که معنیش نقل به مضمون اینه :" اگر واقعا میخواهید جلوی خدا سرکشی کنید، برید و یه جایی رو پیدا کنید که در ملک خدا نباشه و اونجا هر کاری خواستید بکنید"
بعضی ایرانیان عزیز فکر میکنند خارج از ایران، خارج از ملک خدا هم هست...

-----------------
من از تمام دوستان شرمنده ام. نمیدونم چرا نمی رسم کامنت بدم، فکر کنم تقصیر این Google Reader باشه...

به هر حال شرمنده.

عادت

عرض شود که بنده یک مدتی مغزم هنگ هست! به خدا می خوام آپ کنم ولی اینقدر فکرم مشغوله که احتمالا از اون آپ چیز بدرد بخوری در نمیاد و وقت شما رو هم هدر میدیم!
----
من یک عادتی دارم که نمبدونم بد هست یا نه اونم اینه که اگر حس کنم یک دوستی رو چند وقته فقط من دارم سراغش رو میگیرم، احوالش رو می پرسم و ... یه مدت سعی میکنم خبری ازش نگیرم ببینم کی از من خبر میگیره و اگر طرف دیر اقدام کنه ممکنه به قول رابرت دنیرو در " ملاقات با فاکر ها" از " حلقه اعتمادم " خارج بشه
حالا این عادتی است که باید ترک بشه؟

تحریک

کامنت فرنوش خانم قصد بنده رو بر عملی کردن یک تصمیم قدیمی به جریان انداخت!!!
منتظر خبر های جدید باشید...

بعضی از نقاشی ها برای قاب دیوار نیست
همان طور که بعضی از نوشته ها برای خواندن نیست...

هنر برای عذابی که اکنون خوشایند است...

این پست ( + ) جناب علیرضا خان منو یاد روزهای دوران راهنمایی و زنگ هنر انداخت...

یک دبیری داشتیم به اسم آقای صدر ممتاز. با یک ریش توپی سیاه و قد فوق بلند! ( تقریبا یک چیزی شبیه به این بازیگر / مجری که اسمش یادم رفته ولی این اواخر بهش میگن قیاس الدین جمشید کاشانی!ولی قد بلندتر!) همیشه هم روزهای چهارشنبه کلاس هنر داشتیم. همیشه هم شب های سه شنبه بنده در حال کوفتن بر مغز سر خود بودم!
تکلیف های هنر ما همیشه یه چیز هایی بود که واسه من جدید بود و فکر هم نمیکنم کسی از بچه ها تا به حال انجام داده بود همه اش هم خوراک کثیف کاری! از کاغذ چایی و ابر و باد بگیر تا چاپ سیب زمینی و در آخر هم شاه بیت این هنر ها یعنی خشنویسی...

بنده هم که همش تو کار بزن در رو! همیشه سر این کلاس بحث داشتیم با حضرت استاد ( البته اون بگیر نگیر که اون یکی معلم محترم هم فرموده بودند ( +) در این مورد هم کاملا صدق میکرد!)

با این حال الان که فکر میکنم فقط خود این آدم یادمه و خاطرات زیادی ازش یادم نیست
بهترین خاطره ای که ازش یادمه اینه که یک سری از ما بچه ها رو به یه دلیلی برده بود کارگاه بعد اونجا هم جای دنجی بود.. خلاصه ییهو دیدم از یه گوشه یه سنتور در آورد ( یه طوری که انگار قبلا جا سازی کرده ) و شروع کرد به زدن....

خاطره بعدی هم مربوط میشه به همون بحث بگیر نگیر که مادرم رو کشوند مدرسه با این مضمون که پسری که این دست رو برای من کشیده ( یادتونه یکی از فیگور ها بود که به دست یک حالتی بدیم و بکشیم ، بنده خدا همچین اینو دید و ذوق در کرد از خودش و برای یک بار در عمرش به من بیست داد! ) این چه وضع خوشنویسی هست ( خدایی یادمه چون این خوشنویسی در همون سکوی معروف ( + ) به انجام رسیده بود! )

خاطره آخری هم که میخوام بگم مربوط به یه تکلیف هست که قرار بود اسم خودمون رو به صورت آرم طراحی کنیم و من اسمم رو به صورت دو تا لوزی در آوردم و خیلی کیف کرده بودم از IQ که ترکونده بودم. وقتی نشون این اقا دادم یه ذره این ور و انورش کرد و گقت : فقط اینجاش رو کوتاه کن و خط هات رو پهن تر. منم گفتم چشم و در دلم متهم اش کردم به بی سلیقگی و این که اصلا همین که خودم کشیدم بهتره!!!

هی چه دورانی بود....

بعله...

وای بر من! چند روزه پست ندادم؟ وای برمن (;

--------------
در باب رانندگی...

شما تصویری از یک خانم پشت کالسکه در ذهن دارید؟ در حال اسب سواری چطور؟ گاری در حال شلاق زدن به اسب؟

حقیقت اینه که خانم ها در طول تاریخ خیلی کم وظیفه راندن مرکب رو بر عهده داشتند و یه جورایی این در ژنتیکشون کمرنگ شده.
میخوام بگم خانمها باید رانندگی کنن اما تا وقتی ژنتیکشون به اندازه ما مردها قوی نشده باید تحملشون کنیم ما مردا!!

این رو به این خاطر میگم که صبح می خواستم دنده عقب از کوچه بن بست دربیام و یک خانم راننده کله ماشینش رو کرده تو کوچه و مثل دم چسبیده به من و نمیگذاره من برم بیرون!! این رو هم درک نمیکنه که تا من از اون کوچه نیم متری نیام بیرون ایشون نمیتونن تشریف ببرن تو!
بعد که تازه بعد از 10 دقیقه دنده عقب میگیره، میره تو دیوار و دعواش رو با من میکنه. که چرا نده عقب میای ؟ چرا با سر نمیای که من نرم تو دیوار ( انگار ربط به جهت ماشین من داره!)
من هم با عرض شرمندگی از حضار محترم از کوره در رفتم و وایسادم به داد و بیداد |:
----
پی نویس: اون وقت هایی که سر رانندگی دعوام میشه همش می ترسم یه آشنا یا کسی که ممکنه آشنا بشه بعدا من رو تو اون وضع ببینه! ( چون یک بار دیگه دقیقا همین وضعیت بود و یک آشنا من رو دید!)
چی نویس 2 : امروز ثابت شد که سر دردهام به اعصاب مربوطه. بعد از حادثه مزبور سر دردی گرفتم که بهم ثابت کرد سر درد مال اعصابه

دعا

خدایا!!!!

کسی را دچار درد دندان ، عصب کشی، جراحی لثه، و قس علی هذا نفرما

بلند بگو آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــن!!

---

پی نویس: ببینید من چقددددددر باحال و با صفا و با مرامم که با لثه های رسما جر واجر باز هم میام پست میدم!!

خدا من رو از شما جماعت وبلاگ خون نگیره!!!

پی نویس 2: دیروز بیشتر از درد، خمار انواع مسکنی بودم که روی هم خورده بودم!!!

نظریه ریش تراشی

کار یاد گرفتن ما آدم ها مثل تراشیدن ریش مردان است.

این درست که به مرور زمان یاد میگیرند تیغ را چطور در دست بگیرند که زخمی ایجاد نشود.

اما کلفت شدن پوست هم در بالا رفتن کیفیت کار بی تاثیر نیست!

سوتی ناب!

در ضمن عرض کنم که سوتی دادم در حد ناسا!!

قضیه از این قراره که شرکت یک آگهی به پیک برتر سفارش داده بودیم که تیراژ بیست هزارتایی داره. متن این آگهی کذا رو هم من نوشته بودم.

بعد امروز زنگ زدن که بیاید برای تایید و این حرف ها. همکار ماهم رفت...

- سلام پور پدر...
- سلام . خوبی ؟ آگهی درسته
- آره همه چیش درسته فقط یه اشکالی داره
- چی؟
- از این سه تا شماره که دادی واسه آگهی یکیش شماره هاش پس و پیش ه !
- خب بگو درستش کنن دیگه...
- آخه پونزده هزار تا چاپ کردن و بسته بندی و آماده چاپ!
- [سکوت]
- حالا چه کار کنیم؟
- [ همچنان سکوت]
- الو!؟
- بابا دارم فکر میکنم....


خب واضحه که من هنوز دارم فکر میکنم! تنها راهی که به ذهنمون رسیده اینه که زنگ بزنیم به شماره اشتباه و قضیه رو بگیم و امیدوار باشیم ازمون شکایت نکنه...

---
بعد به من میگن ریلکس باش اینا... با این سوتی که دادم ؟؟؟ ریلکس باشم؟!؟!؟