آن هنگامی که بر درهای بسته می کوبی تا شاید دری را کسی به رویت بگشاید. آن وقتی که ترس فلج کننده در کوچه ماندن، تنها بودن و تنها ماندن در بند بند وجودت رخنه کرد. وقتی که بیهوده تمام توانت را در مشتت گره کردی و به دری کوبیدی : یک بار، ده بار ، صد بار و از صد دری که هر کدامش را صد بار کوبیدی یکی هم باز نشد.
بدان که هنوز هم دیر نیست. هنوز هم وقت هست که نه صد بار نه ده بار ، یک بار و فقط یک بار از آن که باید بخواهی. خواهش کن و ببین چگونه درهای تو در تو یک به یک به رویت باز می شود.
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟
Comments (11)

Sort by: Date Rating Last Activity
Loading comments...
Comments by IntenseDebate
Posting anonymously.
از دفتر - پنجم
2009-09-10T22:15:00+04:30
پورپدر
از دفتر|
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
رامک · 821 weeks ago
رویا · 821 weeks ago
ندا · 821 weeks ago
مرجان · 821 weeks ago
منم که کور!!!!چشمم اذیت شد پوری
راستی...خدا کافیه ولی این ادمها دنبال چیزهای دیگه هستن!کاریش هم نمی شه کرد!
مريم · 821 weeks ago
جاناتان مرغ دریایی · 821 weeks ago
راستی ممنون که یه صفایی به در و دیوار وبلاگت دادی.
شاد باشی و موفق
فرناز · 821 weeks ago
ما آدمها آدم نمیشویم .
fiddler · 821 weeks ago
edge of chaos · 821 weeks ago
يكتا · 820 weeks ago
داروگ · 820 weeks ago