از دفتر - پنجم

آن هنگامی که بر درهای بسته می کوبی تا شاید دری را کسی به رویت بگشاید. آن وقتی که ترس فلج کننده در کوچه ماندن، تنها بودن و تنها ماندن در بند بند وجودت رخنه کرد. وقتی که بیهوده تمام توانت را در مشتت گره کردی و به دری کوبیدی : یک بار، ده بار ، صد بار و از صد دری که هر کدامش را صد بار کوبیدی یکی هم باز نشد.
بدان که هنوز هم دیر نیست. هنوز هم وقت هست که نه صد بار نه ده بار ، یک بار و فقط یک بار از آن که باید بخواهی. خواهش کن و ببین چگونه درهای تو در تو یک به یک به رویت باز می شود.


آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

Comments (11)

Loading... Logging you in...
  • Logged in as
فهو حسبه
کافیست خیلی کافی زیاد می شود باور دارم
رنگ و روی نو مبارک!
چه کمرنگ شده اینجا
منم که کور!!!!چشمم اذیت شد پوری

راستی...خدا کافیه ولی این ادمها دنبال چیزهای دیگه هستن!کاریش هم نمی شه کرد!
عالي يود...
جاناتان مرغ دریایی's avatar

جاناتان مرغ دریایی · 821 weeks ago

این پستت رو دوست داشتم...
راستی ممنون که یه صفایی به در و دیوار وبلاگت دادی.
شاد باشی و موفق
همیشه باید پشت درهای بسته بمانیم .
ما آدمها آدم نمیشویم .
merc
یهو سنگین عرفان زدیا!
سلام .... كاش ...
تو خودت معلومه كجايي؟؟ يه مشت پست عرفاني و جديد، از اين دفتر و اون دفتر (كه البته معلوم نيس چرا تا حالا رو نكرده بودي) ميذاري بعد يهو كم پيدا ميشي!

Post a new comment

Comments by