بوی مهر و باقی قضایا

دیروز و امروز دارم به این فکر میکنم که در طول دوران تحصیل کی و چه وقت بنده به درس علاقه داشتم...

راستش رو بگم ؟ تقریبا چیزی از کلاس اول دبستان یادم نیست! جز همون روز اول که مادرم دستم رو گرفت و برد مدرسه سر کوچه من هم عین یه بچه کاملا خوب! رفتم سر کلاس و بعد هم گفتن ظهر شده برین خونه و من هم اومدم دیدم اِ؟ چه جالب! مامانم دم دره! ( خب البته در این موضع شدیدا بدون لوس بازی بنده مهد کودک هم احتمالا بی تاثیر نبوده!)

دیگه.... آها از کلاس اول درس "ش" رو هم یادمه! چون مثالش " شلوار" بود و من تا اون لحظه می گفتم " شروار" ( هنوز هم این اتفاق میوفته گه گاهی!)
دیگه .... درس ریاضی هم یادمه که برای عدد یک ، یه خط میگذاشتیم برای دو، دو تا خط و ... اما برای پنج یه خط روی اون چهار تای قبلی. باعث شده بود من فکر کنم پنج چه عدد خاصی یه!
دیگه چیز خاصی از کلاس اول دبستان یادم نیست!

جالبه ها! این عمق علاقه من به درس رو می رسونه!

ولی دروغ نگم سال پنجم یه معلم داشتیم ( خانم افکاری) که خیلی مهربون بود و من کلا کیف می کردم که از این بیست بگیرم!! در حدی که مثلا معدل ثلث اولم شد بیست! ولی باز هم یادم نمیاد که مثلا برای اینکه 20 بگیرم بشینم خر خونی! همینجوری!! بیست می شدم! نشون به اون نشونی که این خانم یه دفعه یک معرفتی به خرج داد که هنوز یادم نرفته! ثلث دوم کارنامه ام همش بیست بود الا یه دونه 18! خیلی حالم گرفته شد که چرا شدم 18بعد منو برد پای لیست نمره ها و نشونم دا نمره ام رو دیدم اوه اوه اوه!! شدم 13! بعد معلم جان مرام گذاشته ... خلاصه اینطوری!



درس هایی که دوست داشتم .... خب چیزی که یادم میاد عربی هست و آقای اکبری...خیلی سوگولی بودم و اینا! تا آخر تحصیل هر چی عربی دوست داشتم به خاطر این مرد نازنینِ جوانِ قد بلندِ لاغرِ ریش تنکِ مو قهوه ای بود...

فکر کن : توی همون راهنمایی یک بار درس حرفه و فن ( از بس دوستش داشتم اسمش دبیرش هم یادم نیست!) رفتم پای تخته و چون هیچی بلد نبودم رسما بهم صفر داد! خود صفر!

یه معلم تاریخ و جغرافی هم داشتیم ( آقای احمدی) این بهترین توصیف رو از درس خوندن من کرد. چون من مثلا گاهی می رفتم پای تخته و عین بلبل !! و گاهی به قول خودش یه تاریخ جدیدی رو می گفتم!


یه بار گفت: " این پوری خیلی جالبه! بگیر نگیر داره درس خوندنش!" این دقیق ترین توصیف برای درس خوندن من بود ( احتمالا هست!)



یه چیز دیگه تو راهنمایی این بود که همیشه بیشتر مشق هام رو توی مدرسه و روی یک سکوی یی که پشت حیاط بود بین ساعت هفت تا هفت و نیم می نوشتم! سکو که میگم یه سکویی بود که یه 20-30 قدم طولش بود و صبحها سر قفلی داشت! یعنی دیر میرسیدی جا نبود که بساط مشق نوشتنت رو پهن کنی! بساط کپی پیست هم که به راه بود...

بعد یه خاطره ای هم دارم از راهنمایی که چون از این جا خانواده رد میشه نمیشه تعریف کرد!

ولی یه خاطره هم دارم که خودم هر وقت یادم میوفته خوشم میاد:

سوم راهنمایی یه بار کلی مشق داشتم و انشا هم باید می نوشتم بعد همین طور که تو خونه داشتم یکی بر سر خود و یکی بر سر درس ها می کوبیدم پدر جان فهمید و گفت بیا کمکت کنم! خب تنها درسی که به راحتی می تونست کمک کنه انشا بود.
جای شما خالی یه انشایی نوشت در حد تیم ملی! ( موضوعش هم یه چیزی تو مایه اینکه هر کاری کنیم نتیجه اش به خود ما بر میگرده بود)
از بخت من فردا معلم اسم من رو خوند برا انشا ! جای شما خالی من هم رفتم خوندم و یک بیست تپل زدم به بدن!! تنهایی انشایی بود که بیست شدم! فقط همیشه برام سواله که معلم چطور نفهمید خودم ننوشتم!

دیگه.....یه بار هم مادرم منو شب امتحان جغرافی توی گیم نت ( یادش به خیر اون موقع ها توی گیم نت سگا بود ) دستگیر کرد! خیلی اوضاع وخیمی بود!!!

دبیرستان هم .... فقط دوستی هاش یادمه و بس! دارم فکر میکنم که از چه درسی خوشم مییومد ... یه کمی ادبیات...همین!




اه ه ه ه ه ه !! چقدر نوشتم! واقعا حال دارید همش رو بخونید!؟!؟