..............

ناراحتم

و دل شکسته

از دست پدری که به خاطر ساده ترین نکته ( باور کنید این بار من حتی کاری هم نکردم فقط خواب بودم بعد از خوردن سحری ) بدترین نیش و کنایه ها و تهمت ها رو بهت میزنه و صد تا صفتی که نداری رو بهت نسبت میده. و در آخر هم از داشتن پسری مثل تو اظهار ندامت میکنه و ...
و میدونم بعدا هم که یکی بهش بگه :" چی شد" میگه :" هیچی!" و بر میداره داستان رو با یه لحنی که صدو هشتاد درجه فرق میکنه تعریف میکنه. انگار نه انگار.

حوصله هم ندارم

همین.