ازدفتر-ششم

اول:

یادت هست؟ من و تو بودیم و درخت و بارانی که هنوز نیامده بود.گفتیم و گفتیم تا باران هم آمد. آمدنش را دیدیم اما غلبه قطره بر کلمه شدنی نبود. باران که آمد تشنگی زمین را برد. ما اما هنوز تشنه باران حرف بودیم. باران تاب تمام شدن ناگفته ها را نیاورد و بی امان شد. پناه زیر درخت هم چاره ساز نشد. دویدیم تا سقف. پناه خوبی بود اما نه برای من و تویی که حالا دیگر تنمان در تصرف باران بود. فال نیک زدم به باران...

وسط:

لعنت بر کسی که لحظه ای و آنی در خوبی ات شک کند که لحظه لحظه ی بودنت خوبی خالص بود. در هر لحظه ی هر کس خوبی ات پیداست. دریغ که گریزی نبود از تَرَکِ بند نخورده ای که بند زنان حریفش نبودند...

همیشه:

گل خشک شده شاید دیگر لای کتابت نباشد اما رگبار باران، خاطره ی همیشه من است.
فال نیک زدم به باران ، نمیدانستم که کاخ خاکی آرزوهایم را خواهد شست...